شاعر : محمدحسین رحیمیان نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : ترکیب بند
روی دستعاشقی هرگزندیـدم منصبی هرکسی عاشق نشد اصلا ندارد مذهبی
عشق یعنی کیمیاگر،عشق یعنی معجزه مرگ یعنی زندگی بیعاشقی روزوشبی
آسمان عشق میارزد به هرهفت آسمان تا درخشان است در آن مثل زینب کوکبی
ای دل دیوانه خاکپای زهرا را ببـوس هرکه این روزی ندارد کی بگردد زینبی؟
بـندۀ آن شـیـربـانـوی دلـیـرم که نـشـاند حاء وسین ویاءونون راهمّتش برهرلبی
بانی سینهزنی و روضه و دم زینب است این حسین تنها یک عاشق دارد آنهم زینب است
نورمیبارَد خدا کوثربه کوثرداده است بر تمام آفـریـنـش شور دیگـر داده است
لرزه افـتـاده بـه جـان ابـتـران روسـیـاه حق دوباره یک خدیجه برپیمبرداده است
قدرزر،زرگرشناسد،قدر زینب راعلی دخترمردآفرین راحق به حیدردادهاست هر چه در زهرا و حیدر هست را عیناً خدابیبرو برگرد براین شیر دخترداده است جـای لالایی ببـین زهـرابـرایزیـنـبشنغمۀ جانم حسین جانم حسین سر داده است
چشم ثـارالله روشن، آمـده هم سنـگـرش
آمده سرحلـقـۀ جـان برکـفـان لـشکـرش
کس ندیده مثـل زینب پـای تا سر فاطمه بعد زهرا هم بهخانه داشت حیدر،فاطمه
خُلق و خویش، مهربانیش، حیا وعفّتش فـاطمه در فـاطمه در فـاطمه درفـاطمه
دشمن شـیـر خـدا از غـیـرت اوذلّـه شد درنـمازعـشـق کـرده اقـتـدا بـر فـاطمه دختری را مادری کرده است خیلی برتر از مـریم و آسـیـه و حـوا وهـاجـرفـاطـمه هر چه آمد بر سرش دست کسی معجرنداد فخـر برزینب کند تا روزمحشر فاطمه
هر زمانیکه عقیله روبرویش مینشست خـویش را ازآیـنه میدیـد بهـترفـاطـمه
خَلفا وخُلقا همه گـفتند زهرامنظراست
پس مزار زینب کبری مزارمـادراست
عالمی محـو کـمال بیبـدیـل زینب است عقل مینازد به خود وقتی عقیله زینب است
خوش به حال سوریه از او گرفـته آبرو خوش بهحال علقمه،ماهش کفیل زینباست
خوش به حال آن فدائیهای مظلوم حرم زندۀ جاوید شد هرکس قتیل زینباست
مـژده آمد زائـران کـربـلا راازبهـشـت چایی شیرین موکب سلسبیل زینب است
این هزار و چارصد ساله خودِ توحید هم ماتِ مات ازجملۀ هذاالقلیل زینباست
در مناجات سحر خوبان صدایش میکنند
عبدزینب هرکه شد عبد خدایش میکنند